نتایج جستجو برای عبارت :

مانند مادرت شده ای،قد خمیده ای آقاجان

نگاهت مبداء تاریخ انسان است آقاجاننگاهی که قسیم کفر و ایمان است آقاجانخدا با قصه ی پر غصه ی یوسف به ما آموختهمیشه جای خوبان کنج زندان است آقاجاننه آن هارون گرگ، آن نارشیدِ زشت عباسیکه خود هارون تو، موسی بن عمران است آقاجانتقیّه شد سلاحت تا بماند زنده این مکتبکه گاهی ماه، پشت ابر پنهان است آقاجانزمانی ابن یقطین گفت و کلّ راویان گفتندکه این باب الحوایج باب عرفان است آقاجاننه تنها مشهد و قم بوی گلهای تو را دارندکه عطرت منتشر در کلّ ایران است
دل ها شده دوباره پریشانِ مادرتآقا بیا به مجلسِ ما جانِ مادرتروزی فاطمیه ی ما را زیاد کندست شماست سفره ی احسان مادرتدر فاطمیه بیعت خود تازه می کنیمتا که شویم باز مسلمان مادرتتصدیق می کنیم که تطهیرمان کنیشاید شویم سائل و مهمان مادرتوقتی برای آمدنت کم گذاشتیمگشتیم شیعیانِ پشیمان مادرتاِی مردِ انتقام کتک خورده ها ببینافتاده ایست پشتِ در خانه مادرتآبادتر شدند حرم های اهل بیتغیر از مزار خاکیِ پنهان مادرتجواد حیدری
دختر عزیزم! مادرت با کمبودِ ترشحِ دوپامین و سروتونین در مغزش مواجه است و زندگی برایش بیش از پیش سخت شده. ساعت 9:30 شب تصمیم گرفتم که ورزش کنم. حالا کمی بهترم. مادرت با پلی‌کیستیک تخمدان هم دست و پنجه نرم می‌کند. اضطراب و افسردگی تاثیر مستقیم روی تخمدان‌های زن دارد و افتاده‌ام درون یک چرخه‌ی باطل. با تمام این‌ها مادرت به آینده امیدوار است.
 
شب به خیر فرفریِ قشنگم.
مادر را باید قاب کنی و در امن‌ترین کنج دلت روی طاقچه بگذاری
مادر اگر فقط مادرت باشد که جای خود، وای به روزی که همه کس ات مادرت باشد 
وای به روزی که مادرت مادرش را از دست داده باشد و تو بخواهی برایش مادری کنی 
وای به روزی که رفیق و همدم و یار روزهای سختت شود 
اونوقت باید توی حساب زندگیت پس‌اندازش کنی چون حضورش بدجوری پررنگه و اگر یه خار به پاس فرو بره میخوای دنیا نباشه 
امیدوارم به پای هیچ مادری حتی خار هم نره 
سلامتی همه مادرها که موجودات عجی
آقاجان خداروشکر که هستید! شمایید کوه استوار ایستادگی! شمایید پیر طریقت که از دامانتان هزاران هزار شهید عروج کرده اند. ان شالله به زودی زود امانت انقلاب اسلامی را به صاحبمان خواهید سپرد! دوستتان داریم آقاجان! ۴۱ سال پیروزی انقلاب مبارکتان باشد! ۴۱ اُمین سال پیروزی انقلاب مبارک همه آبجی ها و داداشای عزیزم
بعضی وقتا که بی خوابی به سرم میزند مثل الان، پا میشم و نماز شب می خونم.
اما الان ... .
غروبی که داره میاد، شام شهادت پدر بزرگوار امام زمان(عج) است.
محمد جان این روزا رو به حرمت عزای امامزمانت در عزای پدرشون لطفاً با گناهان و کارات ناراحتشون نکن.
حواست هست؟
پوستر مراسم جمکران رو دیدم. ساعت ۸شب امروز. حاج آقا پناهیان و حاج سعید حدادیان ...
ان شاالله عصر بعد کلاس ساعت۴میرم طرف ترمینال جنوب. اتوبوس قم و از اونجا مستقیم جمکران. بعد مراسم هم میایم محضر حض
صبح باشه، شنبه باشه، اولای ماه باشه، مِه باشه، تاریک باشه، سرد باشه، بیدار شدن سخت باشه، بخوای بری سرکار، مادرت منعت کنه ماشین ببری. ولی ببری. جاده لغزنده باشه، سُر باشه، ترمز کنی، نگیره. پشت چراغ قرمز باشی. بزنی به ماشینِ سمندِ جلویی. اون طوریش نشه. ماشینِ مادرت، جلوپنجره‌ش کنده بشه، رادیاتورش سوراخ بشه. ازش دود بلند شه. بترسی. بوی بد راه بیوفته. برسی سرکار. از اونجایی که همیشه خبرای بد رو، به بدترین شیوه‌ی ممکن میگی، امیدوار باشی مادرت این
پدربزرگمان فالی زده بود و گفته بود تو ی در راه پسرکی هستی که روزگارمان را عوض می‌کند  اما نه فدایت شوم. سونوگرافی مادرت دقیق‌تر بود و خبر آمدن دخترکی را که همیشه منتظرش بودم به جهان داد  
نامت ارغوان است. و من تنها خاله‌ی تو هستم. این روزها برایت لوازم زندگی بشری را آماده می‌کنیم  . لباس و کفش و کلاه و تخت و اسباب‌بازی و این چیزهایت را فراهم می‌کنیم که چهار ماه دیگر به دنیا بیایی و عزیز دل همه‌ی ما بشوی. 
از آن چند سلول انگشت‌شمار به مرحله
 
هیچ...
بشنوید،التماس دعا:)
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
دریافت
ساعت خواب و بیداری‌ات از عالی به افتضاح تغییر کرده جانکم.  تا چهار صبح لگد میزنی به شکم مادرت و چهار صبح به بعد می‌خوابی تا دم‌دمای ظهر. خوابیدنت هم عجیب و غریب است . خودت را ول می‌کنی جلوی شکم مادرت و یکهو شکمش دوبرابر میشود. میفهمیم که ارغوان خوابیده است.
جواب سلام خاله را نمی‌دهی. جواب احوالپرسی خاله را هم نمی‌دهی. اما وقتی وحشی خطابت می‌کنم، تکان می‌خوری و سرت را می‌چرخانی . این را مادرت می‌فهمد و برای ما تعریف می‌کند.
جان دل خاله روز
کتمان کردی
 
 
حتی کلمه ای از رابطمون، به مادرت نگفتی
من هم چیزی نگفتم و نمیگم
همین شده که مادرت نمیفهمه من چی میگم :)بعضی وقتااینقدر آدم کتمان میکنهکه کم کم باورش میشه اصل قضیه چیز دیگستدر حالی که حاضر نیست برگرده به عقب و ببینه چه چیزی رخ داده.تو باورکردیباورکردی که با من هیچکار نکردیباورکردی که تو هیچ تقصیری نداریو من . . .و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
گوشه ی خانه نشسته ام ، از پنجره ، نور ، تکه ای از فرش را می رباید . نمیدانم این فرش قرمز را میتوانم قالی صدا کنم یا نه ، اما اسم آن پرده را که با هر نسیم نرمی ، جلو و عقب می رود، می دانم ،نامش لبخند است .  ذره های خاک در هوا معلق اند وآرام این طرف و آن طرف می روند ، عجله ای در کارشان نیست ، در کار ساعت روی طاقچه هم . صدای اذان از دو کوچه آن طرف می آید ، آرام پرده را کنار می زند ومی نشیند روی آنجایی که نور ، جای فرش بر زمین پهن شده . سجاده آماده است ، عشق ه
سلام نرگسم!
سلام عزیزتر از جانم!
امشب تو پیش من نیستی. مادرت دوست داشت برود خانه ی مادربزرگ من و یک روزی را آنجا با عمه های من سر کند. دوره ی نامزدی بعد از اینکه مادرت را آورده بودم اهواز و چند روزی را اینجا گذراند، برگشتیم اردبیل و یک بار به دایی اش گفتم: این دختر شما به پدر من می گوید: پدرجون! و به مادرم: مادرجون، این مشکلی ندارد اما اینکه به عمه های من بگوید: عمه جون، این را کجای دلم بگذارم؟ دایی مادرت و مادربزرگت و مادربزرگ مادرت که همگی آنجا ب
 امام صادق ع فرمود  مردی  خدمت پیغمبر ص امد عرض کرد  بکه احسان کنم فرمود به مادرت گفت سپس بکه فرمود بمادرت عرض کرد سپس بکه فرمود بمادرت  عرضکرد سپس بکه فرمود بپدرت  10 و فرمود مردی خدمت رسولخدا  ص امد و عرضکرد یا رسول الله منن بجهاد  علاقه دارم و نسبت ان با نشاطم  پیغمبرص  فرمود پس در راه خدا جهاد کن گه اگر کشته شوی نزد خدا زنده خواهی بود وروزی  شوی و اگر بمیری پاداشت بعهده خداباشد و اگر ازمیدان جنگ باز گردی از گناهان پاک شوی  مانند روزیکه.   
من آخر هفته ها رو دوست دارم چون تو، این روزا پیش مادرتی و خوشحالی. من تمام طول هفته برای آخر هفته لحظه شماری می کنم چون تو بی صبرانه منتظر رسیدن این روزی. بعد از آشنایی ما بهترین روز هفته در نظرم، از یکشنبه به پنجشنبه تغییر کرد چون روزی بود که تو بدون استثنا هر هفته منو دعوت می کردی خونتون. من، تو و مادرت. فقط خودمون سه تا. خونه ی مادرت تو خوشحال بودی. می خندیدی. لبخند یک لحظه هم از صورتت پاک نمی شد. تو مادرتو بی هوا بغل می کردی. هی بهش می گفتی که دل
دخترک قشنگ من..
این روزها تنها دلخوشی ام شده ای..
بعد از خدا..
تنها کسی که از عمق جان، حالم را خوب می کند.
تو تنها دلیلم برای مقاومت و تلاش هستی..
تو تنها کسی هستی که به زندگی امیدوارم می کند..
اگر نبودی مادرت این روزها را تحمل نمی کرد..
اگر نبودی مادرت آنقدر وقت اضافه داشت تا فکرهای بد مدام در سرش رژه بروند..
تو هستی تا من غم هایم را فراموش کنم!
تا با شیرین کاری هایت لبخند بر لبم بنشانی..
حتی اگر انتهای این لبخند، بغضی فروخورده باشد..
این روزها هم میگذ
خبرها را چرخی زدم و امار مرگ این چند روز اخیر را دیدم، دوباره یادم آمد که چقدر مرگ نزدیک است و ترسناک. ترسناک از این جهت که وقتی اصلا فکرش را نمیکنی به سراغت می آید. وقتی خیال می کنی شب برمیگردی و بچه ات را بغل می کنی، عزیزانت را میبینی و شاید بالاخره یکی از آن هزارتا دوستت دارمی که توی قلبت جمع شده را به زبان بیاوری، به مادرت زنگ میزنی که نگران نباشد و بعد تق، یک گلوله از نمی دانم کجا می آید و دوستت دارم هایت را همان جا توی قلبت دفن میکند. بچه ات
این اولین بار نیست که برایت نامه مینویسم.و اخرین بار هم نخواهد بود.تو فعلا"سلمی" ی منی، اما خب شاید اسمت سلمی نشود و حتی شاید هیچوقت نباشی! و خب ترجیح من این است که به این "حتی" فکر هم نکنم!
آمدم تند تند از این روزهای مادرت بنویسم و بروم.
این روزها مادرت خیلی شلوغ است.در عین حال که میداند از ذره ای کوچک تر است ، اما خود را مرکز ثقل جهان میداند! تمام قوایش را روی کارهایش-که ترجیح میدهد به تفصیل نگوید- گذاشته و هرچند این را به شوخی میگوید که "من در حا
مطمئن شدم بودن کنار تو من خوشبخت که نمی کرد هیچ خیلی چیزها مقل سلامتی و
جوانی ام رو هم به پات هدر میدادم....این روزها مدام فکر میکردم به مادرت
پیام بدهم و برسم بگم چه حسی دارم و خوشحالم این کابوس تمام شد و در حین
حال بگم هرگز نمی بخشم بابت بهم اندازی و ظلم اش.مادرت یک شیطان مجسم بود
اون دقیقن همین میخواست که من جلوی تو خراب کنه در حالیکه میتوانست طبق
پیشنهاد خودم اجازه بده اگر ناراضی هست از ازدواج مان همه چیز به خوبی و
خوشی خودمان تمام کنیم ول
مصالحه صحیحه شرعیه شرطیه خیاریه نمود عالیشان ملا حسین وَلد مرحوم کربلائی احمد ساکن قریه دره باغ(دره باغ روستایی از توابع جاپلق شهرستان ازنا استان لرستان) ....مقدار و موازی دو خروار ... گندم آبی کله سرخه از جنس دره باغ که هر خرواری یکصد مَن به وزن هشت عباسی(سکه‌های زمان شاه عباس را عباسی می گفتند) بوده باشد در ضمن مشهدی آقاجانی نراقی(احتمالا مشهدی آقاجان فرزند آقا محمد علی نراقی) بمبلغ دو تومان و پنجهزار رایج معاملات عددی بیست و چهار نخود وزن ق
مرا صدا بزن، فرزندم. منم پدرت. بیا و لحظه ای در کنار این فرسوده، اوقاتی را طی کن. بیا و لختی در آغوش پدرت، محبت را تصور کن. ناراحت نباش نمی خواهم هم سان پدران نصیحتت کنم اما در جیبم شکلات های خوشمزه ای دارم. می خواهم بگویم چقدر دوستت دارم. بیا، فرزندم. نمی خواهم بخاطر اشتباهاتت تنبیه ات کنم. می خواهم با همدیگر درستشون کنیم. می خواهی از این روزها برایت بگویم؟! مادرت را یافته ام، همدیگر را دوست داریم. از او دور هستم ولی او از من مراقبت می کند و می گو
تنها زندگی کردن همه‌اش حسن است، یک سری بدی‌های کوچک دارد و یک بدی بزرگ. بدی‌های کوچکش را بگذارید رازی بماند میان من و همه‌ی کسانی که تجربه‌ی تنها زندگی کردن را دارند اما بدی بزرگش این است که ناگهان بعد از چند سال به خودت می‌آیی و می‌بینی دیگر نمی‌توانی تنها زندگی نکنی.
می‌بینی حتا وقتی جایی هستی که دارد به تو خوش می‌گذرد، چشمت مدام به ساعت است که کی تمام می‌شود و کی می‌توانی برگردی به خانه‌ی خلوتت و انزوایت و تنهایی‌ات. می‌بینی بیشتر
به روی نیزه ها سر تو بی بدنفدای غربتت غریب بی کفننفس نفس زدی به یاد مادرتکسی پیشت نبود دمای آخرت
به روی نیزه ها سر تو بی بدنفدای غربتت غریب بی کفننفس نفس زدی به یاد مادرتکسی پیشت نبود دمای آخرتبرگرفته شده از arrahimi.blog.ir
به روی نیزه ها سر تو بی بدنفدای غربتت غریب بی کفننفس نفس زدی به یاد مادرتکسی پیشت نبود دمای آخرتبرگرفته شده از arrahimi.blog.ir
بزرگِ خاندان، همانی که پای چپش را پانزده سال پیش تصادف ناکار کرد، همانی که سیاست داشت، ابهت داشت، تدبیر داشت و کلی ترسناک بود، همانی که بودنش با نبودنش فرق داشت، همانی که دلیل دور هم جمع شدن‌مان بود در اولین روز از سال جدید تنهایمان گذاشت و رفت. دلم با رفتنش رفت.
الإمام الصّادق علیه السلام :جاءَ رجُلٌ إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله فقالَ : یا رسولَ اللّه ِ ، مَن أبَرُّ ؟ قالَ : اُمَّکَ ، قالَ : ثُمّ مَن ؟ قالَ : اُمَّکَ ، قالَ : ثُمَّ مَن ؟ قالَ : اُمَّکَ ، قالَ : ثُمّ مَن ؟ قالَ : أباکَ .
امام صادق علیه السلام : مردى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: اى پیامبر خدا! به چه کسى نیکى کنم؟ فرمود: «به مادرت». گفت: سپس به چه کسى؟ فرمود: «به مادرت». گفت: بعد از او به چه کسى؟ فرمود: «به مادرت». گفت: سپ
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
یا صاحب الزمان،یا فارس الحجاز،یاقائم آل محمد ص ،خودت نزد مادرت زهرا شهادت بده
که علما گفتند ده جلد کتاب الغدیر علامه الغدیر که با استناد به کتب اهل سقیفه غصب ولایت مولایمان امیرالمومنین علی علیه الاف السلام را اثبات میکرد و آلوده بودن دست عمر و ابابکر و مغیره و غنفض به خون فاطمه را در حکومتی که ادعای شیعه بودن دارد مفقود میشود.
خودت درین شب قدر که سحر طبق آیات  قرآن ( سلام هی حتی مطلع
بین مزارِ رفتگان راه می رفتیم دختر خالم نشست 
شروع کرد به فاتحه خوندن 
ما هم فاتحه ای خوندیم 
چشمم افتاد به اسم فوت شده 
گفتم :مَلوس !
دختر خالم شروع کرد به خندیدن.بعد که خندیدنش تموم شد 
گفت من وقتی بچه بودم خیلی حرف میزدم (پر چونه تر از من کسی نبود ) یه روز از بابام پرسیدم 
اسم پدرت چی بود(پدر و مادر شوهر خالم خیلی زود فوت کرده بودن )
گفت :....
بعد گفتم :اسم مادرت چی بوده  :گفت :مَلوس 
منم گفتم :ملوس هم شد اسم!!! .ملوس اسم گربه ست
چرا اسم گربه برای ماد
آقاجان که حالش بد شد ، مادر تندی چادر گلگلی اش را سر کرد ، پره هایش را زیر بغل زد و من را کشان کشان با خود برد . نمیدانستم چرا انقدر عجله دارد . برای مرگ آقاجان ، برای دیدن صحنه ی جان دادن یا .. ؟
 
اما هر دلیلی که داشت ، مطمئنا آنقدر برایش مهم بود که مرا با همان دمپایی های جلوبسته ی لنگه به لنگه و شلوار قرمزی که پاچه اش در جورابم فرو رفته بود با خودش بکشد و با خاله سکینه ، به صحبت مشغول نشود ...
 
وقتی رسیدیم ، صدای شیون و آه و‌ناله دلمان را تالاپی روی
متن وصیت نامه شهید حمید رضا اسدالهی:

صحبتی با امام مهدی (ع)
در ابتدا صحبتی با سید و مولایم امام زمان (ع) دارم، ای سید و مولایم!
آقاجان! از تو ممنوم به خاطر تمام محبت‌هایی که در دوران دنیا به من ارزانی
داشتی و شرمنده ام که شاکر این همه نعمت نبودم، اما امید به رحمت و کرم
این خانواده دارم و با این امید زنده ام.
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام، اما به آن امید جان
می‌دهم که در آن روز موعود که ندا می‌دهند از قبرهایتان بیرون آیید و ب
Ashvan
Bekhand
#Ashvan
اگه دلت گرفته
اگه که ناامیدی
اگه تو اوج سختی
بازم ادامه میدی
اگه دلشوره داری 
نمیخوابی انقدر که بیقراری
 نباید ناامید باشی
 چون تو خدارو داری
تو برو زیر بارون
 نگاه به این و اون نکن و 
دستتو بگیر رو به روی آسمون 
بخند چشاتو ببند
برو پیش مادرت 
فکر کن این باره آخره 
بگو که دوسش داری 
همیشه تا آخرش 
خندید توام بخند
کمک کن به کسی که محتاجه به نون شب 
حاضره بده واسه بچش حتی جونشم
زیر نور شمع 
تو آغوش هم 
اگه خندیدن تو هم بخند 
تو برو
دختر که باشی;
درسته که همیشه
 دلت
 به وجودِ یه مرد قرصه!
که اگه نباشه;
تصمیم های زندگیت با شک و شبهه پیش میره!
پدرکه نباشه
نگهبون که نباشه
یابهتربگم دلت که قرص نباشه
ممکنه اشتباه بری راهو;درست!
پدرکه نباشه امنیتِ خونه نیست;درست!
ولی همیشه خدا یه روزی یه جایی
یه مرد جاش برات جایگزین میکنه
که باز دلت قرص بمونه!
که اون مرد میتونه برادرت باشه
یا حتی همسرت!
ولی مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش ناز کنی
و برات فدا بشه...
مادر که نباشه 
هیچکس نیست که براش
امروز در خیالاتم دور میزگردی با دوستانم نشسته بودم. و در آن میز ِ گرد داشتم بهشان میگفتم چیزی که برای نی‌نی نوشتم کم‌کم دارد شبیه یک رساله‌ی فلسفی برای نوجوانان میشود.دوستانم هم تایید کردند. بگذار کمی جدی‌تر حرف بزنیم. من این روزها شاید غرق‌ترین روزهای خود در افکارم را میگذرانم. اینکه دفعه‌ی پیش برایت نوشتم که همه چیز فانی است، یا قبل‌تر به تو گفته بودم که وقایع کلان جهان تاثیر کمتری روی تو دارد تا وقایع خرد آن. دخترک! اینها همه جهان از د
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز
یا حجه بن الحسن العسکری
تسلیت عرض مینمایم
وفات
حضرت آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی را
آقا جان روز بروز تنهاتر ، آقاجان چرا با درخواست حضرت آیت‌الله العظمی...برای آمدن ، برکات هم کم کم می روند...
روز بروز بدتر شد و میشود 
آقا جان ...
نمی دانم ازکجا شروع کنم ولی ای کاش زبانم گویای حرف دلم و ای کاش قلمم گویای هدفم بود ، ای قلم ، بر طب پاک این صفحه ی سفید بنویس که نماز چیست ؟ 
نماز واژه ای است به رسم عشق و محبت به خداوند . نماز خلاصه عشق است و سرود معنویت. هنگامیکه صدای ملکوتی اذان از کوچه پس کوچه های شهر خالی وجودمان می گذرد و وارد پنجره های نیمه باز دلمان می شود و با دستان نوازشگر خود روح سرکش ما را نوازش می کند، نا خودآگاه از تاثیر آن برمی خیزیم و آماده می شویم، آماده برای رازو
سوار تاکسی شدم. همیشه اولِ راه کرایه را حساب می کنم. جنگ اول بِه از غرولند و نارضایتی آخر. دلیل دیگرم هم این است اگر پول خرد لازم داشته باشد کارش راه بیفتد. راه همیشگی بود و کرایه مشخص. راننده پانصد تومان اضافی تر می خواست. ندادم. ترمز زد. پیاده شدم. دو ثانیه بعد سوار تاکسی دیگری بودم که نذر داشت امروز کرایه نگیرد. گفت کارگر است. این دومین باری بود که سوار ماشینی می شدم که به عشق ائمه مسافر جا به جا می کرد.
به قول آقای فاطمی نیا «اینا از اسراااره آق
علی‌رضا جان سلام!
امیدوارم حال تو، آقاجان، مامان جان و خواهری که به زودی به دنیا خواهد آمد؛ خوب خوب باشد. آری! درست شنیدی، خواهر! امیدوارم خبر خواهردار شدنمان، شیرین ترین مقدمه برای این نامه باشد. ‌‌‌‌:)
عزیزم! این اولین نامه ی من به توست و از راه دوری بدستت رسیده؛ از ورای کهکشان ثانیه ها، از آینده؛ و تنها عشق می تواند حصار قدرمند زمان را با سرعت نور، در هم بشکند و نامه ی مرا به دست تو برساند.
در این نامه، تجربه های خودم را به تو می گویم تا از
بسم رب الرفیق+ما هم مثل همان کودک یتیمی هستیم که به جرم یتیمی کسی با او بازی نمیکرد؛ همانقدر مظلوم، همان قدر بیچاره؛ همان کودکی که جدّ شما دست روی سرش کشید، از او دلجویی کرد و فرمود: برو به ایشان بگو پدر من علی است! آقاجان ارحم غربتنا...پ.نما فقط شما رو داریم! فقط شما.مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ...تَصَدَّقْ عَلَیْنَا.
 
باد در کوچه سخت می بردت، توده ابر سایبان می شد
ذره ذره بریدی و رفتی، مادرت داشت نصف جان می شد
 
تو که از روزهای رفته عمر هیچ طعم خوشی نفهمیدی
عسل زندگی اگر هم بود، به دهان تو شوکران می شد
 
خواستی بعد از این خودت باشی، پی آزادی دلت رفتی
حیف در چشم تونشانی ها، سمت بیراه را نشان می شد
 
چادرت رفت تا فراموشی، قد کشیدند کفش هایت، بعد
خوشه های بکارت بدنت، آستین آستین عیان می شد
 
چشمت از پشت شیشه دودی، خاطرات گذشته را تف کرد
طبع گرم دهاتیت آرام در تب
آقاجان که حالش بد شد ، مادر تندی چادر گلگلی اش را سر کرد ، پره هایش را زیر بغل زد و من را کشان کشان با خود برد . نمیدانستم چرا انقدر عجله دارد . برای مرگ آقاجان ، برای دیدن صحنه ی جان دادن یا .. ؟
 
اما هر دلیلی که داشت ، مطمئنا آنقدر برایش مهم بود که مرا با همان دمپایی های جلوبسته ی لنگه به لنگه و شلوار قرمزی که پاچه اش در جورابم فرو رفته بود با خودش بکشد و با خاله سکینه ، به صحبت مشغول نشود ...
 
وقتی رسیدیم ، صدای شیون و آه و‌ناله دلمان را تالاپی روی
علی‌رضا جان سلام!
امیدوارم حال تو، آقاجان، مامان جان و خواهری که به زودی به دنیا خواهد آمد؛ خوب خوب باشد. آری! درست شنیدی، خواهر! امیدوارم خبر خواهردار شدنمان، شیرین ترین مقدمه برای این نامه باشد. ‌‌‌‌:)
عزیزم! این اولین نامه ی من به توست و از راه دوری بدستت رسیده؛ از ورای کهکشان ثانیه ها، از آینده؛ و تنها عشق می تواند حصار قدرمند زمان را با سرعت نور، در هم بشکند و نامه ی مرا به دست تو برساند.
در این نامه، تجربه های خودم را به تو می گویم تا از
دانلود اهنگ محسن لرستانی دل بیچاره بمیر نازت خریدار نداره (لیلای جان) کیفیت 320 لینک مستقیم
دانلود محسن لرستانی دل بیچاره بمیر نازت خریدار نداره
دانلود اهنگ دل بیچاره بمیر نازت خریدار نداره
دانلود آهنگ قدیمی محسن لرستانی لیلا جان مادرت ♫ آهنگ شنیدنی و جذاب لیلا جان مادرت با صدای محسن لرستانی ... دلِ بیچاره، بمیر! نازت، خریدار نداره… دانلود آهنگ کردی با موضوع : محسن لرستانی با نام شاهزاده و گدا با دو کیفیت mp3 128 و mp3 320 برای ... حاجتم روا بشه درد د
یکی از علت های که از دست خدا عصبانی هستم اینه که کمالگراییم باعث میشه خودم رو نتونم ناقص بپذیرم و هر موقع که متوجه عیبی درون خودم میشم انگشت اتهام رو سمت خدا که منو اینجوری و با این نواقص خلق کرده میبرم.
ازش عصبانی میشم که چرا منو ناقص خلق کردی که الان زجر بکشم.
برا اون که کاری نداشت منو از اول اینقدر ساکت و کمرو نمی ساخت، و این نقص، عصبانیم میکنه.
وحالا من باید با این توان و طاقت کم و بدن ضعیف و امکانات محدود و زمان کم، خودم رو کامل کنم برای یک ا
مادرت نیستم
اما اینکه میگن خاله مثل مادر دومه از نظر من درسته....
تو کی انقدر بزرگ شدی عزیز من؟
انقدری ک نتونم تو بغلم بگیرمت تا بخوابی؟
اونقدری ک نتونم بی بهونه پشت هم ببوسمت؟
اونقدری ک نتونم خیلی از کاراتو خودم برات انجام بدم با عشق؟
اما ممنونم
ممنونم ک هنوز زورت ب من نمیرسه
ممنونم ک هنوز باید شبایی ک پیشمی چند بار پتو رو روت مرتب کنم
ممنونم ک هنوز مثل بچه ها تو خواب غر میزنی و چرت و پرت میبافی
ممنونم ک هنوز بچگونه خاله صدام میکنی
ک هنوز میتون
بسم الله الرحمن الرحیم
همیشه دلم میگفت سحرای حرم تو هیچ جای عالم نداره...
آقاجان جای دیگری را یافته ام که بوی سحرهای حرم تو را میدهد 
صحن امام رضا علیه السلام حرم حضرت معصومه سلام الله
عجب صفایی دارد زیارت امام رضا خواندن در حرم خواهرشان
پ.ن:امانتی را به امانات سپردم گفتند خودشان زنگ میزنند و به دست صاحبش میرسانند:)
معتقدم خدا دنبال ظرافتهایمان در زندگی ست
"چه چیزی را به چه چیزی اولویت می دهیم"
به نظرم این همه ی آن چیزی است که ما را تعریف میکند
+ظرافت نیست که بری زندگیتو یه جای دیگه از این دنیا بسازی سختیا رو به جون بخری و له بشی... واسه لبخند مادرت برگردی؟
1_ یکی از دوستای مامانم سه تا دختر داره. هر چهار نفرشون اومدن خونه مون عید دیدنی. اینا جوری هستن که به کسی مهلت حرف زدن نمیدن. یه ریز حرف میزنن. حتی به همدیگه هم اجازه حرف زدن نمیدن و هی میپرن تو حرف همدیگه. وقتی مقابلشون باشی نمیدونی به کدومشون گوش بدی! فکر کنید چند نفر همزمان دارن باهاتون صحبت میکنن! من همیشه تقسیم بندی میکنم که نگاهم رو کدومشون باشه! چند ثانیه که به حرف یکیشون گوش دادم نگاهم رو میچرخونم رو نفر بعدی! همیشه هم نگران اینم که نکنه
سلام

چند روز پیش در محضر آقاجانمان کتابی دیدم، جواهر البلاغه نام داشت؛ در بیان و بدیعِ لفظ عرب. کتابی است در باب نیکو نگاشتن به لغت عرب. آقاجانمان کتاب گشوده، فرمود: اینجا را بخوان!
مرحوم صاحب جواهر نبشته اند، اطالهء کلام در همه جا مذموم و نکوهیده است، الا فی صحبة المحبوب.
بعد شاهد مثال دادند که خدا موسی را فرمود: یا موسا, آن چیست که در دستت است؟ و موسی فرمود: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن گوسفندان خویش می رانم.
آقاجانمان فرمود: در
تولد مامان بود. همه‌چیز خوب پیش رفت. جمع‌مون جمع بود. آقاجان و مامان‌زهرا، خاله فرح و شوهرخاله محترم که پسرخاله مامان هستند، دایی مصطفی و همسر محترمه، رضا و همسر محترمه، مهدی و من و فاطمه‌زهرا و زینب و همسرِ عزیزم که تو گلِ مجلس مجبور شد بره جلسه (درمورد همین روزهای اخیر) 
ضمنا سوپرایز کامل اتفاق می‌افتاد اگر زهرا، عروسمون در گوش مامان تولدش رو تبریک نمی‌گفت! (ضدحال!) مامان اصلا نمی‌دونست که ما حواسمون بوده که تولدشه. ولی بازم نفهمید که م
نمیدانم چه شد که امشب 
دلم خواست من هم جای لنز دوربین بنشیم 
و نگاهتان کنم...
کسی مرا نبیند 
اما من به شما خیره شوم 
اشک هایم امان دهند 
و چشمانم را تار و مواج نکنند 
شاید هم حق با چشمانم باشد 
وقتی دلی طوفانی شود 
در چشم سرریز می کند
آقاجان
دلم برایتان تنگ است 
کاش میشد دلتنگی را با سنجه ای ترازو کرد و گواهی اش را نگه داشت برای روز مبادا...
کاش میشد دلم را روی ترازوی دلتنگی میگذاشتم 
و گواهی اش را برایتان با قطرات بارش چشمانم مهر میکردم و میفرست
(اشک)
دراز کشیده بودم. وارد اتاق شد. بلند شدم. گفت راحت باش. گفتم راحتم.
با بغض گفت: این همه درس بخون لیسانس بگیر فوق لیسانس بگیر حالا باید تو خونه بخوابی
دیدم که اشکاش چکیدن...

(لبخند)
کنارش نشسته بودم و قرآن تلاوت میشد. رسیدیم به آیه 15 سوره نباء: لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً
دست گذاشت رو زانوم و با لبخند گفت: یادت باشه قرآن که تموم شد یه چیزی برات تعریف کنم!
بعد از پایان تلاوت قرآن گفت: زمانی که بچه بودی با مادرت میرفتیم کلاس. یه روز سر کلاس،
شهر ابهر را داراب بن داراب بن بهمن کیانی  (داریوش سوم هخامنشی) معرفی کرده و نوشته که به دستور او قلعه ای در ابهر ساخته شده است. (به این ترتیب از تاریخ احداث قلعه تپه ( تپه دارا) و شهریت ابهر در روزگار داراب شاه کیانی آخرین پادشاه هخامنشی حدود 2768 سال سپری گردیده. ولی مطالعات باستانشناسی انجام شده در این منقطه بیانگر این واقعیت است که (اوهر) از پنج هزار سال قبل بصورت (دهات) بطور لاینقطع مورد استفاده انسانی قرار داشته است.منبع: کتاب تاریخ ابهرنوشته
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
 

چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
                                   چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله
زائر کرب وبلا حق شفاعت دارد
                                 قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله
دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
                                   کار ما دست تو آقاست اباعبدالله
مستجاب است دعا گوشه‌ی شش‌گوشه‌ی تو
                                  حرمت عرش معلی‌ست اباعبدالله
هر کسی دا
رابطه با ح اگرچه دوباره کلید خورده بود اما دیگه به تهش رسیده. اینجا آخر خطه. بهم گفت ابله و خب بسمه از بس از این بچه فحش و بدوبیراه شنیدم
خیلی احمقی و واقعا هم ابلهی مری
بس کن جون مادرت... بسمه بخدا اینهمه تحقیر تو زندگیم سابقه نداشته... 
گور باباش.. بلاکمم کرده و خب چیزی نمی‌مونه جز حقارت... اما بسمه حتی تحقیرها هم
دقیقا اون لحظه اى که از شدت دردها! به خودت میپیچى و به زمین و زمان فحش میدى، به خودت میگى خوب چشماتو باز کن! غربت اینه.. غربت اینجاست.. درست جایى که وسط اشکهات باید سرت تو بغل مادرت باشه نه لاى این بالش و پتوى سرد اونم این سر دنیا..
با سلام خدمت همه بزرگواران
من خیلی از اهمیت نیکی به پدر و مادر شنیدم، در قرآن هم خدا بلافاصله بعد از مسئله توحید (پرستش انحصاری خداوند که مسئله ی فوق العاده مهمی هست)، ما رو به نیکی به پدر و مادر امر کرده.
نقل شده که امام صادق علیه السلام در مورد اون آیه ی قرآن چیزی به این مضمون فرمودن که؛
"و بالوالدین احسانا" یعنی قبل از اینکه پدر و مادرت از تو درخواستی بکنن اون خواسته ها رو شناسایی کنی و پدر و مادرت رو در اون موارد یاری کنی.
علاوه بر این حدیث ار
داستانک :شماره 100
 
. . .
به خاطر بیماری مادرت
میخواستیم تو رو سقط کنیم
ولی ، فاطمه این اجازه رو نداد...
 
 
خودش رفت برای اینکه تو زندگی کنی
 
 
روزای آخر عمرش ازم قول گرفت مراقبت باشم ،
 
 
جواد!
 
 
من فقط به خاطر قولی که به مادرت دادم ،
رضایت نامه رو امضا نمیکنم
 
 
وگرنه
 
 
این همه نوجون تو جبه شهید شدن ،
تو هیچی از اونا کم نداری....
___________________
ابوالقاسم کریمی_فرزندزمین
عزیزترینم سلام!
شاید وقتی این نامه را میخوانی مادرت یک طراح برای سرپناه انسان ها، یک معلم در دانشگاه یا حتی یک بانوی خانه دار باشد. فرقی نمیکند. فقط خواستم بدانی وقتی به آغاز جوانی رسیدی، اگر در زندگی مسیری برای رشد، غیر از تحصیل در دانشگاه پیدا کردی که هیچ(بهتر!). اما چنانچه قصد کردی مانند مادرت مسیر درس و دانشگاه را در پیش بگیری، تنها و تنها در یک صورت می توانی ادعا کنی چیزی را «تحصیل» کرده ای؛ اینکه این «چیزها» تو را به آدم بهتر، مفیدتر، شری
عزیزترینم سلام!
شاید وقتی این نامه را میخوانی مادرت یک طراح برای سرپناه انسان ها، یک معلم در دانشگاه یا حتی یک بانوی خانه دار باشد. فرقی نمیکند. فقط خواستم بدانی وقتی به آغاز جوانی رسیدی، اگر در زندگی مسیری برای رشد، غیر از تحصیل در دانشگاه پیدا کردی که هیچ(بهتر!). اما چنانچه قصد کردی مانند مادرت مسیر درس و دانشگاه را در پیش بگیری، تنها و تنها در یک صورت می توانی ادعا کنی چیزی را «تحصیل» کرده ای؛ اینکه این «چیزها» تو را به آدم بهتر، مفیدتر، شری
عزیزترینم سلام!
شاید وقتی این نامه را میخوانی مادرت یک طراح برای سرپناه انسان ها، یک معلم در دانشگاه یا حتی یک بانوی خانه دار باشد. فرقی نمیکند. فقط خواستم بدانی وقتی به آغاز جوانی رسیدی، اگر در زندگی مسیری برای رشد، غیر از تحصیل در دانشگاه پیدا کردی که هیچ(بهتر!). اما چنانچه قصد کردی مانند مادرت مسیر درس و دانشگاه را در پیش بگیری، تنها و تنها در یک صورت می توانی ادعا کنی چیزی را «تحصیل» کرده ای؛ اینکه این «چیزها» تو را به آدم بهتر، مفیدتر، شری
تو تاکسی نشسته بودم یهو یه دختره گفت چیمنم گفتم هیچی!
دختر: چیمن: به ارواح خاک آقام هیچی!
دختر: چیمن: به حضرت عباس هیچی
دختر: چیمن: آقای راننده جون مادرت بزن بغل این دختره ول کن ما نیس...
راننده: خفه شو بتمرگ سرجات خانوم داره عطسه میکنه
 
 
 
ویژگی های نوجوان سالم:بسیاری از نوجوانان، تضادها و دگرگونی‌های زیادی در این مدت تجربه می‌کنند اما نباید از راه اصلی خود، دور شوند و نباید تغییرات مانع هدف اصلی او شود. نوجوانی که به او نوجوان سالم می‌گویند، پیش از هر عملی خوب فکر می‌کند و در انجام آن کار تنها از احساساتش پیروی نمی‌کند، یعنی عقل خود را فدای احساسش نمی‌کند.ویژگی‌ها و صفات "نوجوان‌ سالم" چیست1. ایمان و اعتقاد به خدا:نوجوان سالم هیچگاه نباید ایمان و اعتقاد به خدا را ا
خداوند میفرماید: ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تا از رحم متنفر نگردی!برایت متکا در سمت راست و چپ قرار دادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال میباشد تا بیارامی!بر تو در شکم مادر نشست و برخواست را آموزش دادم! بدان که کسی جز من توانای چنین کاری نبود...وقتی مدت حمل به پایان رسید و مراحل آفرینشت تکمیل گردید، بر فرشته مامور بر ارحام امر کردم که تو را از رحم خارج کند و با نرمش بالهایش، به دنیا وارد کند!دندانی که چیزی را ریز کن
مامانم وقتی گشنه می مونم، رو کاناپه می خوابم، از زور میگرن چنگ می زنم به رویه ی بالشت و خیلی وقت های دیگه بهم میگه :" رود بی دا"*
تو کتابخونه ی دانشگاه دو تا صندلی رو چفت کردم کنار هم، خوابیدم. مامانم اومد بالای سرم گفت:" رود"
از خواب پریدم و به اندازه نه ماه کامل و ششصد کیلومتر دلگیری ام رو ریختم لابه لای کتاب شعر قرن بیست آمریکا!
 
*فرزند بی مادر
پ.ن: هیچی :)
مامانم وقتی گشنه می مونم، رو کاناپه می خوابم، از زور میگرن چنگ می زنم به رویه ی بالشت و خیلی وقت های دیگه بهم میگه :" رود بی دا"*
تو کتابخونه ی دانشگاه دو تا صندلی رو چفت کردم کنار هم، خوابیدم. مامانم اومد بالای سرم گفت:" رود"
از خواب پریدم و به اندازه نه ماه کامل و ششصد کیلومتر دلگیری ام رو ریختم لابه لای کتاب شعر قرن بیست آمریکا!
 
*فرزند بی مادر
پ.ن: هیچی :)
دیشب آنجا بودیم، در تشییع جنازه ی کودکی که تو بودی. 
چشمان بسته ی مادرت، صدای کریه خنده ات و سرمای ساکن گورستان؛ خاطراتی که گوشت حرام مغزم را خام، خام می خورند.
چشمانم آماس کرده اند، از شدت اشک هایی که جاری نمی شوند و فریاد ناتوانی بر پرده ی گوشهایم ناخن می کشد؛
کاش آرزو می کردم که طور دیگری می شد.
فرزندم سلام 
میدانم نوشتن این نامه کمی احمقانه به نظر میرسد چرا که هنوز نه تو زاده شده‌ای و نه من مقدمات زاده شدنت را فراهم کرده‌ام.حتی ممکن هست اصلا زاده نشوی.به هر حال این نامه برای توست فرزندم:
در ابتدا فرزندم باید بگویم که فرقی نداره پسر باشی یا دختر چرا که گونه بشر سر تا پا یک کرباسن اما بدان اگر دختر باشی بهتر است و اگر پسر باشی راحتتر خواهی زیست کمی.(ولی تو گوش نده سعی کن دختر بشی!)
فرزندم،مادرت(که هنوز هویت ش مشخص نیست)را هر روز صبح،ظهر
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
دریافت
دستمو بگیر ، کربلا ببر 
جون مادرت آبرو بخر 
ادامه مطلب
آدم تو ۲۰ سالگی کم کم معنی مستقل شدن ر  میفهمه.
وقتی هیچکس پشتت نیست.
و تو مجبوری واسه زنده موندن هر کسی رو آدم حساب کنی.
تا بهت کمک کنه.
دختره اومده خوابگاه گوه خوری غذا خوردن منو میکنه.
انگار این داده خرجی منو میده.
یه بار بلند شده بو من اومده دکتر.
میتواد از ۵ روش سامورایی ترتیبمو بده.
مریم نور به قبد پدر مادرت ببیاره.
چقدر تو درست فکر میکنی دختر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
اللهم صل الی اباعبدالله الحسین (ع)
والی علی بن حسین (ع)
والی اولاد الحسین(ع)
والی اصحاب الحسین(ع)
 آقاجان تو از ما به خداوند نزدیکتری از او بخواه که ظهور امام زمانمان(عج) را تعجیل ببخشد
 اللهم صل الی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 
سالها بعد مثل برگ دیکته‌ی ۱۷ ما که از میان دفتر املا با خشم حذف میشد، شاید این روزها هم از تاریخ کشورت گم شود!
شاید با بسته شدن آخرین چشم‌هایی که امروز را به جان چشیده بود، دیگر کسی از آبان غبار آلود تا دی ماه استخوان سوز۹۸ را نشناسد.
شاید کسی یادش نماند که این روزها مادران شما و پدرانتان چطور سینه‌ی خیابان را شکافتند تا امید بکارند، تا خوشبختی بیافرینند و آرامش خلق کنند!
صنم،سمین یا حنیف من، چند روزی از انهدام هواپیمای مسافربری ا-و-ک-ر-ا-ی-
‏دیشب یارو ۱۲ شب تو کوچه داشت با یه بچه کوچولو پشت تلفن بلند بلند حرف میزد:+علی جان خوبی؟-...+عمو ببعی میگه ؟!-...+علی ببعی میگه ؟!-...+به عمو بگو دیگه، ببعی میگه ؟!-...یهو یکی از همسایه ها کلشو از پنجره اورد بیرون بلند گفت: بععع بعععع، حالا بزار بخوابیم جان مادرت :)))))
به نام تک نوازنده گیتار هستی
سلام آقا
غروب را در افقی ناانتها چشم دوخته به گنبد آسمان نیلی رنگ به انتظار آمدنت، ایستاده، ایستاده ام.
اما با نیامدنت، بغضی حسرت بار، وجودم ناچیزم را به بازی گرفت، بازی دوست داشتنی از انتظاری که
به دنبال خالص بودن، روزهایش را یک به یک گذرانده ام، اما خلوص وجودم آن قدر ناچیز مانده که شرم 
دارم آن را به تماشا بیاورم.
شرمی که مانعی ست برای هر راهی که تا به حال قدم وار از آن گذشته ام، راه هایی که گاه به گناهی به
سیاهی
 امام صادق ع فرماید پدرم بجابربن عبدالله انصاری فرمود من باتو کاری دارم چه وقت برایت اسان تراست که تنها ببینم و از تو سوال کنم حابر گفت هر وفت شما بخواهی  پس روزی بااو در خلوت نسست وباو فرمود در باره لوحبکه انرا در دست مادرم فااطمه علیها السلامدختر رسولخدا    صلی الله علیه واله  دیزه یی و انچه مادرم بتو فرمود که دران لوح نوشته بود بمن خبر ده جابر گفت خدا را گواه میگیرم که من زمان  حیات رسولخدا صلی الله علیه واله خدمت مادرت فاطمه علیها السلام
چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا
چهل هفته انتظار: نرجس خاتون آیتی
بریده کتاب(۱):
نازنینم امروز روز بیستم زندگی جنینی تو است، مادرت تمام دیشب و امروز را با هیجان خاصی به تو فکر می کند. وقتی پدرت را دیدم با اشتیاقی عجیب گفتم از امروز قلبش می تپد، آری امروز بیستمین روز جنینی است که آغاز تپش قلب هر انسانی است. بگو ببینم تو با این قلب  چه خواهی کرد؟ با قلب پاکت چه کسی را دوست خواهی داشت؟
بریده کتاب(۲):
امروز از کوه برمی گشت
بعد از چند هفته اصرار من، همسر بعد از چکاپ دستمان را میگیرد و با هزار بدبختیِ ترافیک و جای پارک و دوندگی و وای دیر میشه، میرسیم به سانس ساعت ده و ۵۰ دقیقه. البته با چند دقیقه تاخیر. همسر دل خوشی از فیلم‌های ایرانی ندارد و این بار هم با روی گشاده به خاطر من می‌آید. چکارکنم که سینما بدون حضرتش به من نمی چسبد وگرنه با رفقا می‌رفتم.  می نشینیم به تماشا و فیلم هی جلو می‌رود و من هی توی دلم حرص میخورم که لااقل این بار فکر میکردم فیلم طوری باشد که او ه
عرق کرده بودی داشتی حرف میزدی....نگاه کردم به آسمان آبی.....تو کلاه ت را برداشتی و گفتی چای می خوری؟....چای زغالی را آماده کردم و گفتم بیا....دست هایت را آب زدی و گفتی اگه امسال خوب بشه میشه بیرون خونه بگیریم و از این چار دیواری خلاص شیم... خسته شدم از دست غرغرهای مادرت...تازه جامونم تنگه.....اگه بخوایم بچه بیاریم حداقل خونه یه اتاق داشته باشه....سقف بالای سر مال خودمون باشه...بتونم واسه تو چیزی بپزم که تو دوس داری نه مادرت....نگاه میکنم به زمینی که دارد با
فوق العاده زیباست این متن
می‌خواستم خدا را نوازش کنم !ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن..
خواستم چهره خداوند را ببینم !ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر..
خواستم به خانه خدا بروم !ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن..
خواستم نور الهی را مشاهده کنمندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن..
خواستم خدای را یاد کنم !ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن..
- می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟
+ هیچ
- کسانت اینجا هستند؛ پسرت را می خواهی ببینی ؟
+ نه !
- زنت را چه ؟
+ نه !
- مادرت ؟
+ نه !
- چرا ؟ قلب در سینه نداری ؟
گل محمد لبخندی زد
- از چه می خندی؟
گل محمد پلکها فروبست و گفت:
+ از پا افتادنِ مرد ... دیدنی نیست !
 
#محمود_دولت_آبادی
#کلیدر
حسینا من ز تو شرمنده هستم
غلط کردم که ره را بر تو بستم
اسیر دست شیطان گشته بودم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
بگو تا خواهرت من را ببخشد
چرا که قلب طفلانت شکستم
به زندان گنه افتاده بودم
کنون بر خوان احسانت نشستم
نبودم حر ولی گردیدم آزاد
غلام تو شدم آزاده گشتم
دعای مادرت اعجاز کرده
که من از ذلت دنیا گسستم
ادب کردم به زهرا مادر تو
شهادتنامه ام را داده دستم
وقتی مهمانی توجیه نمی شود و بدون حساب و کتاب در برنامه ای زنده،به مجموعه ای انتقاد میکند علت آنرا باید از تهیه کننده پرسید !
حالا که حرفها و نقدهای نابجا انجام شد ! دیگه قطع کردن برنامه زنده چه سودی داشت؟!!
از ناظر پخش صدا و سیما باید پرسید ، آقاجان؟! موقع پخش برنامه توجهت به کجا بود؟!!
خواستم تمام دروغهاتو به مادرت بگم و چیزهای که بهش نگفتی ولی نگفتم. نه چون دلم برای تو سوخت نه، برای مادرت سوخت. روزی خواهد فهمید فقط امیدوارم دیر نباشه.
محدثه، خانم دروغگو....
و پایان این تراژدی تجربه بود، که باز خانواده ام تنها درکنارم بودن.
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خ
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه
خبر گزاری ایسنا از قول یکی نوشته بود
سی میلیارد دلار ارز صادراتی از هیچ طریقی به کشور باز نگشته است
یا صاحب الزمان در شرایطی که مردم کلیه میفروشند!در شرایطی که عده ای فقط بخاطر مسائل مادی آن به فحشا میدهند و عده ای طلاق می گیرند...
یا فارس الحجاز به جان مادرت زهرا ادرکنی الساعه العجل 
جایی می‌خوانم کسی پادکست احسان عبدی پور را به عنوان پادکست خوب معرفی کرده. در اپ پادکستم به دنبال پادکستش می‌گردم و سابسکرایب می‌کنم. تصمیم می‌گیرم آخرین قسمت پادکست به اسم قوطی‌ها را هنگام شستن ظرف‌های ناهار بشنوم. پادکست را پلی می‌کنم، گوشی را بر روی کابینت قرار می‌دهم. دستکش‌ها را دستم می‌کنم. و پس از چهل ثانیه، احسان عبدی پور صحبت می‌کند و من سرگیجه می‌گیرم.
صدا، صدای توست.
لهجه، لهجه‌ی توست.
چطور می‌شود؟ انقدر شباهت چطور ممکن ا
سلام آقا جان، سلام! 
*صلی الله علیک یا اباعبدالله.ع* روزهای زیادی است کسی در ذهنم، در دلم، در درون متلاطم بی تابم با شما سخن می گوید. اشک می ریزد، لبخند می زند، می سوزد، بیتابی می کند، راضی می شود، دلتنگی می کند، ناله می زند و واگویه می کند. 

آقا جان، این روزها ذهن و دلم درگیر یاد حضرت زین العابدین.ع است. متوسل به مولایی می شوم که خداوند نرفتن و نبودن و ندیدن را برایشان مقدر کرده بود. آقایی که دستور دیگری داشتند غیر از حضور. کنار بودند. دور بودن
هوالمحبوب
از هفته ی بعد بدون حسن، می‌رفتیم دبستان قطران. مدیر دبستان آقای دواتگر بود. محمودشان در همان دبستان ریاضی درس می‌داد و مرتضی مدیر دبستان بود.
اولین بار بود که به جای تشکچه روی صندلی می‌نشستیم. من کلاس چهار بودم و حمید و محسن کلاس پنج. کتاب‌ها را با کش می‌بستیم و می‌زدیم زیر بازو و دِلی‌دِلی‌کنان می‌رفتیم مدرسه.
چند هفته‌ای از رفتن ما به مدرسه می‌گذشت که آقا خبر‌دار شد. نمی‌دانست که شیخ مکتب را تعطیل کرده و دیگر درس نمی‌دهد.
اولین باری که برای تو نوشتم از عنوان «برای نرگس» خبری نبود، چرا که از خود «نرگس» حرفی به میان نیامده بود. تعجب نکن عزیزتر از جانم، برایت توضیح می دهم.
آن روزها موجودی درون شکم مادرت وول می خورد، اما پسر یا دختر بودنش هنوز مشخص نشده بود. 
ادامه مطلب
سلام آقا جان، سلام! 
*صلی الله علیک یا اباعبدالله.ع* 
روزهای زیادی است کسی در ذهنم، در دلم، در درون متلاطم بی تابم با شما سخن می گوید. 
اشک می ریزد، لبخند می زند، می سوزد، بیتابی می کند، راضی می شود، دلتنگی می کند، ناله می زند و واگویه می کند. 
آقا جان، این روزها ذهن و دلم درگیر یاد حضرت زین العابدین.ع است. متوسل به مولایی می شوم که خداوند نرفتن و نبودن و ندیدن را برایشان مقدر کرده بود. آقایی که دستور دیگری داشتند غیر از حضور. کنار بودند. دور بودن
سلام دخترکمسلام جان و دلم


امروز می خواهم برایت از یکی از قرارهای من و مادرت بگویم، قراری که قبل از ازدواج و شروع زندگی مشترک، با هم گذاشته بودیم و کم کم هنگام عمل به آن فرا می رسد و آن  اینکه نه اهواز که شهر پدری تو است بمانیم و نه اردبیل؛ شهر مادری ات.هر یک از من و مادرت اهداف مشترک و البته مختصی از این قرار داشتیم؛ که اهداف مشترک مان البته بیشتر مد نظرمان بود تا اهداف اختصاصی. مهم ترین هدف مشترک مان، پیشرفتی است که به نظرمان با این دوری و هجر
امام زمان(عج)-مناجاتحق دوباره کرمی کرد که بیدار شومبا نگاه تو گل فاطمه هشیار شوماز ازل گر دل من بر تو ارادت کردستمادرت خواست که من بر تو گرفتار شومهمۀترس من از باقی عمرم این استباز بر پیش نگاه تو گنهکار شومبه خدا حاجتم از سفرۀ زهرا این استدور از اهل سقیفه به علی یار شومحق آن چادر پر وصله و خاک آلودهمحرم اهل کسا با دل بیمار شومهمچو مقداد هماهنگ شوم با رهبرجان نثار تو چو میثم به سر دار شومظهــــــــور نـزدیــڪ اســت
عکس نوشته امام زمان
با وفا باش، مانند سگ! کاری باش، مانند موریانه! عاشق باش، مانند کبوتر! مهربان باش، مانند گوسفند! این ها توهین محسوب نمی شوند! بلکه نوعی احترام اند؛ گاهی اوقات باید بعضی رفتارهای شایسته و خوب را از حیوانات و مخلوقات خداوند آموخت.
چادرت، بهترین پناه من
پناهی بهتر از این ندارم
 
 
چرا می ترسم ..
از دور شدن از مادرم می ترسم ..
نفس های کم و بیش که به من زندگی دوباره می دن، از مادرم زهراست ..
از اینکه لحظه ای دستم از گوشه چادرش جدا بشه می ترسم
هنوزم، محکم نچسبیدم .. گاهی می رم پِیِ بازیچه ها .. مشغول میشم
 
وقتی که دیدی هر کاری که می کنی، دنیایی یا آخرتی، بازم یادش بودی، و از یادت نبرد مادرت رو 
بدون این مادر داره نگاهت می کنه ..
چه لحظه های شیرینی ..
معمر بن خلاد گوید بامام رضاع عرضکردم هر گاهپدر و مادرم مذهب خق را نشناسد دعایشان کنم فرمود  برای انها دعاکن و از جانب انهاصدقه بده واگر زنده باشند و مذ هب حق را نشناسند باانهامدارا کن زیرا رسول خدا ص فرمود خدابرحمت فرستاده نه بیمهری ونا فرمانی  10 فرمود مردی خدمت رسولخدا ص. واله امد وعرضکردیا رسول الله  من بجهاد علاقه دارم و نسبت بان ا نشاطم پیغمبر ص فرمود پس درا خدا جهاد کن که اگر کشته شوی نزد خدا زنده خواهی بود و روزی داده شوی  واگر بمیری پا
اولش با قرآنِ توی جیبت بهم درس دادی ،
بعد با صبر و تحملت برای تک تک آدمایی که می خواستن باهت سلفی بگیرن ،
بعد با مادرت که به بغل گرفته بودی و می بوسیدیش ،
بعد با استواریِ قدم هات توی جبهه های مبارزه با دشمن ،
و بعد با این ...

+ احساس می کنم توی مسیر آدم شدن هستم اما ترمزدستیم مییییییییخ بالاست ، هر چی هم می گردم پیداش نمی کنم این لامصّبو !!
دریافت کلیپ  حجم: 7.39 مگابایت











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
بسم الله الرحمن الرحیمسلام عزیزم. دلم خیلی برات تنگ شده. همیشه توی فکرت بودم و هستم. راه ارتباطی باهات نداشتم. چه غمگین ... شما دوست مهربونی بودی و هستی. چه قدر دلم می خواست ازت خبری داشتم. ممنونم ازت. ممنون که خبرم کردی. ممنونم ازت بابت دعاهای خیرت. ان شاءالله که یه روز بازم همدیگه رو ببینیم. برات آروزی عاقبت بخیری و موفقیت دارم. سلام ما رو به مادرت و خانواده مهربونت برسون.خدا مراقبت باشه عزیزدلم
 
مدام با خودم کلنجار می رفتم که چند خطی برایت بنویسم، مثل نوشته هایی که در وبلاگ برایت به یادگار گذاشته ام تا روزی که بزرگ شدی خودت بخوانی، اما این روزها آنقدر دغدغه ی ذهنی دارم که اصلا نمی توانم فکرم را جمع و جور کنم. حتی یک بار برایت نوشتم، از روز تولدت، خوراکی هایش، مهمان هایی که کاش می آمدند اما به دلیل دوری نیامدند، مهمان هایی که دعوت کردیم و برای تولدت دیر آمدند، اما همه ی این سطور فقط به کار گوینده ی خبر می آمد نه پدری که می خواهد برای د
سلام نرگسم
سلام دخترکم!
تقریبا یک ماهی می شود که یاد گرفته ای برگردی روی شکم و سرت را بالا بیاوری، کمی زل بزنی به من یا مادرت و شکلک برایت دربیاوریم و لبخند تحویلمان بدهی. لبخندهایت را خیلی دوست داریم؛ چشمانت هنگام لبخند زدن می خندد.
عزیزکم! به جز برگشتن البته کارهای دیگری انجام می دهی؛ برای چند لحظه چهار دست و پا می مانی، در همان حالت کمی بدنت را عقب و جلو می کنی بدون اینکه ذره ای به جلو یا عقب حرکت کنی، هر چیزی را از جمله دست هایم که جلوی صورتت
می گذرد جمعه ها بی تو. در تقویم دلم، جمعه ها تعطیل نیست؛ بیا تا درِ تقویم انتظار را گل بگیری و رویش حک کنی: «تعطیل!». درِ این ویرانه، آقا! هنوز بر پاشنه می چرخد... .
می گذرد جمعه ها بی تو، این یکی هم پر زد و رفت؛ وقتی صاحب خانه ای نباشد، چرا لب پنجره، در انتظار دانه بنشیند کبوتر؟! آری! این جمعه هم پر زد و رفت... .
​​​می گذرد جمعه ها بی تو. کوچه پس کوچه های دلم، مثل لب های عمویت عباس (ع) ترک برداشته اند؛ نمیباری؟ بر این کویر سرد دلم نمیتابی؟ نمی خواهی گر
 
 امروز داشتم فکر میکردم که اگر مثلا چراغ جادو داشتم چه آرزو یا آرزوهایی میکردم .
اولش فکر کردم یک آرزو برای حال و روز بشر بکنم . به هر چی فکر کردم گفتم نه بذار یک ارزوی بزرگتر و مهم تر بکنم . هر چی پیش رفتم دیدم لیست بدبختی های بشر خیلی بلند بالاست . آقا غوله فوقش بگه 3 تا آرزو بکن !
پس سعی کردم خودخواه باشم و فقط به خودم و عزیزانم فکر کنم .
تنها چیزی که در مورد خودم یادم اومد این بود :
 
شب ها راحت بخوابم .
جان مادرت نگو نمیشه !
 
 
 
کجا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را                                                                                                         که سوزاند یک عمر جان و دل و مادرت را 
زمین نعره سر داد از فتنه چرخ گردون 
                                          در ان دم که بر هم زد آن مدرسه سنگرت را
ندیدم تو را روی آوار های کلاست 
                                          ولی دیدم آن صفحه ی پاره ی دفترت را 
و من دستخط تو را روی ان صفحه دیدم 
                                          و من دیدم ا
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
...اگر آن جایگاه اجتماعی و آن احترام معقول و مطلوب را در جمع دوستان و اقوام و همکاران و .... نداری
بررسی کن با پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگ چگونه بوده ای؟
شک نکن که در نیکی کردن و محبت و توجه لازم به ایشان آنگونه که شایسته و بایسته بوده است تلاش نکرده ای و ....
بطور کلی در توجه به پدر و مادرت بسیار بهتر ازین باش
تغییرات و ترفیعات را بزودی حس خواهید کرد
متاسفانه امروز احترام رفیق بسیاربیشت
امشب این دل عجیب شد حیران 
مست مستم به عشق آن سلطان
به جنون می کشد مرا هجران
اشک ها روی گونه ام غلتان
از ته دل دهم نوا لرزان
السلام علیک یا عطشان
در پناهت رسیده ام بیتاب
وتصدّق علیَّ یا ارباب
شب تارم، تویی همان مهتاب
این غلامِ سیاه را دریاب
در پِیَت عالمی است سرگردان
السلام علیک یا عطشان
باز محتاج کربلا شده ام
محو آقای با وفا شده ام
باز هم غرق در خدا شده ام
غرق در نور ربنا شده ام
گویم از دل به دیده ی گریان
السلام علیک یا عطشان
حرمت در همه جهان یک
نمی توانی درک کنی که بزرگ شده ای. از دیگران می شنوی اما واقعا متوجه نمی شوی که چقدر تغییر کردی و دیگر آن دخترک گذشته نیستی. نمی فهمی تا وقتی به همان جایی می روی که از دوران بچگی ات به بعد دیگر نرفته بودی... آن موقع، قسم می خورم، با تمام وجود بزرگ شدنت را می فهمی. وقتی دیگر غر نمی زنی که برویم خانه، وقتی دیگر با دیدن بچه ای هم سن و سال خودت ذوق نمی کنی، وقتی دیگر با صدای بلند گریه نمی کنی، در جمع مادرت را نمی بوسی، خودت را برای دیگران لوس نمی کنی... وق
فروردین رییسم گفت مرخصی بگیر کنار مادرت باش.
گفتم نیاز نیست. ایمان دارم خوب میشه میاد خونه می بینمش.
خوب نشد و با آمبولانس بهشت زهرا اومد خونه
خونه هم که نه! از پارکینگ بالاتر نیومد
ایمانم شد شناسنامه ی آدمی که بهش میگفتم خانوم! اجازه میدین عاشقتون بشم؟
شناسنامه رو بهشت زهرا سوراخ کرد با پست فرستاد خونمون.
ایمانم با روزنه پانچ سوراخ نشد؛ با شناسنامه ش باطل شد.
مامانم همه ی ایمانم بود.مرد
 
 
Ch (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت چ می باشد) مانند: Chair, cheese
Ph (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Phone, elephant
Kh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت خ می باشد)مانند: Khazar, kharazmi
Gh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ق-غ می باشد)مانند: Ghand, ghorme sabzi
Sh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ش می باشد)مانند: She, share
Zh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ژ می باشد)مانند: Mozhgan, mozhdeh
Gh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Laugh, enough
Th (تلفظ این دو حرف در کنار

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها